شتافتن. عجله کردن. به سرعت کاری را انجام دادن: تدفیف،شتاب نمودن. دفاف. مداففه، شتاب نمودن در کشتن خسته. دفدفه، شتاب نمودن. (منتهی الارب) ، تظاهر کردن به شتاب. وانمودن که تعجیل می کند
شتافتن. عجله کردن. به سرعت کاری را انجام دادن: تَدفیف،شتاب نمودن. دِفاف. مُدافِفَه، شتاب نمودن در کشتن خسته. دِفدَفَه، شتاب نمودن. (منتهی الارب) ، تظاهر کردن به شتاب. وانمودن که تعجیل می کند
تعجیل کردن. شتاب آمدن کسی را به کاری. (یادداشت مؤلف) : به خونم کنون چون شتاب آمدش مگر یاد از این بد به خواب آمدش. فردوسی. چو شب تیره شد رای خواب آمدش کز اندیشۀ دل شتاب آمدش. فردوسی. چو ماهی برآمد شتاب آمدش همی با زنان رأی خواب آمدش. فردوسی. به خواب و به آسایش آمد شتاب وز آن پس برآسود بر جای خواب. فردوسی. گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب ز کشور به کشور چو آمد شتاب. فردوسی. ، میل و رغبت. (یادداشت مؤلف) : چو پر شد (کیخسرو را) سر از جام روشن گلاب به خواب و به آسایش آمد شتاب. فردوسی
تعجیل کردن. شتاب آمدن کسی را به کاری. (یادداشت مؤلف) : به خونم کنون چون شتاب آمدش مگر یاد از این بد به خواب آمدش. فردوسی. چو شب تیره شد رای خواب آمدش کز اندیشۀ دل شتاب آمدش. فردوسی. چو ماهی برآمد شتاب آمدش همی با زنان رأی خواب آمدش. فردوسی. به خواب و به آسایش آمد شتاب وز آن پس برآسود بر جای خواب. فردوسی. گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب ز کشور به کشور چو آمد شتاب. فردوسی. ، میل و رغبت. (یادداشت مؤلف) : چو پر شد (کیخسرو را) سر از جام روشن گلاب به خواب و به آسایش آمد شتاب. فردوسی