جدول جو
جدول جو

معنی شتاب نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

شتاب نمودن
(خُ مُ کَ دَ)
شتافتن. عجله کردن. به سرعت کاری را انجام دادن: تدفیف،شتاب نمودن. دفاف. مداففه، شتاب نمودن در کشتن خسته. دفدفه، شتاب نمودن. (منتهی الارب) ، تظاهر کردن به شتاب. وانمودن که تعجیل می کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ رَ مَ تَ)
شتابی کردن. شتاب کردن. تعجﱡل. تغلغل. تهریف. عسل. عملسه. عیهمه. مداغصه. نزر. (منتهی الارب). افراط، شتابی نمودن در کاری. (منتهی الارب) ، وانمودن که شتاب دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ شُ دَ)
حساب کردن. به حساب آوردن. اعتبار کردن. فرض کردن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گُ تَ)
راست آمدن. درست آمدن. درست بودن. راست نمودن. درست نمودن. مصلحت دیدن. استوار بودن. بجا بودن: صواب آن نمودکه خواجۀ فاضل ابوالقاسم احمد بن الحسن را... فرمودیم تا بیاورند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بنده را صواب آن نماید که خداوند به هرات آید. (تاریخ بیهقی ص 531). حالی تحویل صواب نمی نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(خُ مُ شُ دَ)
مردن به سرعت. مرگ سریع. زأم. (از منتهی الارب). زؤم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ کِ کَ دَ)
تعجیل کردن. شتاب آمدن کسی را به کاری. (یادداشت مؤلف) :
به خونم کنون چون شتاب آمدش
مگر یاد از این بد به خواب آمدش.
فردوسی.
چو شب تیره شد رای خواب آمدش
کز اندیشۀ دل شتاب آمدش.
فردوسی.
چو ماهی برآمد شتاب آمدش
همی با زنان رأی خواب آمدش.
فردوسی.
به خواب و به آسایش آمد شتاب
وز آن پس برآسود بر جای خواب.
فردوسی.
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب
ز کشور به کشور چو آمد شتاب.
فردوسی.
، میل و رغبت. (یادداشت مؤلف) :
چو پر شد (کیخسرو را) سر از جام روشن گلاب
به خواب و به آسایش آمد شتاب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا